کد خبر: ۱۰۴۵۱
۱۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

یک قرن سجاده‌دوزی عمه خدیجه

خدیجه سرناآبادی، بانوی نود و شش ساله‌ای است که با وجود سن زیاد هنوز هر روز جانماز‌ می‌دوزد و برای تامین مخارج زندگی دست‌دوزهایش را بساط می‌کند.

 با اینکه قد خمیده‌ای دارد و عمری نزدیک به یک قرن را گذرانده، همین که می‌فهمد برایش مهمان آمده، از جا بلند می‌شود و تا پای پله‌ها به استقبالمان می‌آید. چهره‌اش پر از چین‌وچروک‌های ریزودرشت است. خط‌های خنده‌اش، اما عمیق‌تر به‌نظر می‌رسد. همان‌طور که لبخند می‌زند، خوشامد می‌گوید و هنوز ننشسته، بساط چایی‌اش را روی اجاق‌گاز کوچکی که گوشه اتاقش روی زمین گذاشته، روبه‌راه می‌کند. استکان‌ها را مرتب توی مجمعی قدیمی می‌گذارد و منتظر می‌ماند تا چایی‌اش درست شود. تکه‌پارچه‌های رنگارنگ در گوشه خانه خودنمایی می‌کند و دوک نخی که تا نیمه، استفاده شده و سوزن‌هایی که روی نقاط مشخصی از اتاق فرورفته است.

اتاق زیرزمینی خدیجه سرناآبادی آن‌قدر ساده و بی‌آلایش است که احساس خوبی از نشستن در آنجا به ما دست می‌دهد. یک بخاری که در هوای گرم، نقش میز را بازی می‌کند با رومیزی زیبای دست‌دوزی که روی آن کشیده شده و رادیوی کوچکی که روی آن گذاشته شده است تا وقت اذان، عمه از نماز عقب نماند و در طرف دیگر اتاق، اجاق‌گاز کوچکی که روی زمین گذاشته شده و چند تکه رختخواب، همه وسایل خانه عمه‌خدیجه را تشکیل می‌دهد.

روی دیوار چند کار چهل‌تکه زیبا به شکل تابلو، دوخته و آویزان شده است؛ کار‌های هنری که باور کردنش هم سخت است که دست‌دوز‌های پیرزنی نزدیک به ۱۰۰ سال باشد.

عمه‌خدیجه متولد سال ۱۲۹۹ است. او در یکی از روستا‌های اطراف مشهد به‌دنیا آمده است و بعد از چند سال زندگی مشترک، به‌خاطر بیماری همسرش به مشهد می‌آید. ۳۵ سال پیش همسرش به‌خاطر بیماری قلبی فوت می‌کند و عمه تصمیم می‌گیرد در کنار امام‌رضا (ع) بماند. هیچ‌کاری از دستش برنمی‌آید جز دوخت‌ودوز، اما ازآنجاکه پولی برای خرید پارچه نداشته، به خیاطی‌ها می‌رود و سرقیچی‌های آنها را می‌گیرد و شروع می‌کند به دوختن جانماز و سجاده و آنها را به فروش می‌رساند. او ازآنجاکه هیچ‌گاه پول کافی برای خرید چرخ خیاطی نداشته، همه آنها را با دست می‌دوزد و مخارج خود و فرزندانش را تامین می‌کند تا همین حالا که بیش از ۳۰ فرزند و نوه و نتیجه و نبیره دارد.

او با وجود اینکه ۹۶ سال دارد، هر روز ساعات زیادی را به دوخت‌ودوز می‌پردازد و هر جانماز یا ساروق را در عرض شش روز می‌دوزد تا آخر هر هفته که برای نماز به حرم می‌رود، آن را بفروشد. او آن‌قدر صبر می‌کند تا یک نفر پیدا شود و جانمازش را بخرد؛ برای همین است که خیلی‌وقت‌ها ساعت از ۹ شب هم می‌گذرد و چراغ اتاقک زیرزمینی عمه، هنوز خاموش است.

همه دلخوشی عمه پس از این همه تلاش و کار در خانه، خواندن نماز در مسجد محل و شرکت در مجالس مذهبی محله است.

 

با اینکه عمه خدیجه نزدیک صد سال دارد وقتی سوزن را برمی‌دارد به راحتی آن را نخ می‌کند

سرقیچی‌های رنگارنگ

تکه‌پارچه‌ای که خیاط‌خانه‌ها برایش کنار می‌گذارند یا اهالی محل برایش می‌آورند، همه ابزار کارش است، به اضافه یک قیچی قدیمی و نخ و سوزنی که می‌گوید از ده‌ها سال پیش آن را دارد. عمه‌خدیجه با دقت بی‌نظیری که کمتر می‌توان از پیرزنی نودوشش‌ساله انتظار داشت، تکه‌های پارچه را به شکل لوزی‌های منظم برش می‌دهد و آنها را زنجیروار به‌هم وصل می‌کند.

نواری لوزی‌لوزی از ۲۰، ۳۰ و حتی تکه‌های بیشتری پارچه رنگی دوخته می‌شود. این مرحله اول کار است. پیرزن بعد از اتمام این بخش کار، با دقت بخش‌های خالی کار یعنی کناره‌های هر تکه‌پارچه را با برش‌های مثلث‌شکل پارچه‌های سفید پر می‌کند و زمینه روشنی به رنگ‌ها می‌دهد و این‌گونه حاشیه سنتی زیبایی می‌دوزد برای جانماز، سجاده، ساروق، رومیزی یا سفره قند. مرحله بعدی کار، دوختن و به‌هم وصل کردن پارچه‌های دیگر است که به شکل ظریفی داخل این حاشیه قرار می‌گیرند.

پیرزن با وجود اینکه پارچه‌های زیادی در اختیار ندارد، روی ترکیب رنگ پارچه‌ها دقت زیادی می‌کند؛ برای همین است که لایه رویی کار بسیار زیبا، منظم و متقارن از کار درمی‌آید. مرحله آخر کار هم دوختن آستر یا به قول خود عمه‌خدیجه، پی کار است. به این شکل که پارچه یکسریِ محکمی را زیر کار می‌گذارد و لبه‌های لایه رویی را به‌دقت و با ظرافت بسیاری به آن وصل می‌کند. پیرزن همه این کار‌ها را با دست انجام می‌دهد، با این حال ممکن است وقتی کار‌های او را می‌بینید، باورتان نشود که همه این کوک‌های ظریف با دست و آن هم در سنی نزدیک به صد، زده شده باشد.

تقریبا در همه اوقات، پیرزن را در حال دوخت‌ودوز می‌بینی. خودش می‌گوید برای دوخت هرکدام از کارهایش بین شش تا هفت روز زمان می‌گذارد. این زمان برای خلق اثری هنری واقعا زمان کمی است؛ اگرچه پیرزن می‌گوید اگر توان و بنیه جوانی‌اش را داشت، زمان کمتری برای انجام این کار می‌گذاشت.

در بین کار‌های دوخته‌شده پیرزن، جانمازهایش جلوه خاصی دارد، آن هم با تنوع و ترکیب رنگی که با دقت تمام به‌کار برده است. یکی از همسایه‌ها می‌گوید: عمه‌خدیجه با وجود اینکه سن‌وسال زیادی دارد و چیزی نمانده به صدسالگی برسد، هر روز چند ساعت برای کارش وقت می‌گذارد و کار‌های زیبایی تولید می‌کند ولی متاسفانه کسی قدر این آثار دست‌دوز را نمی‌داند، با این حال عمه‌خدیجه خسته نمی‌شود و به کار خودش ادامه می‌دهد.

 

یک قرن سجاده‌دوزی عمه خدیجه

 

سوی چشم‌ها و روی خوش عمه‌خدیجه

در این روزگار هرکس را در سن‌وسالی نزدیک به یک قرن دیدید که می‌تواند کار‌های شخصی‌اش را به‌خوبی انجام بدهد، بدون شک گنجینه‌ای از تجربه را یافته‌اید، چه برسد به اینکه در این شرایط به‌خوبی سوزن نخ کند، پارچه قیچی کند و دوخت‌ودوز انجام بدهد. آنچه بیش از هرچیز دیگر دوروبری‌های عمه‌خدیجه را متعجب کرده است، سوی چشم‌های اوست، وقتی عمه سوزن را برمی‌دارد و مقابل چشمانش می‌گیرد و با دقت نخ را از سوراخ آن رد می‌کند.

یکی از همسایه‌ها می‌گوید: خیلی حرف است که در این سن‌وسال سوی چشم‌های آدم آن‌قدر خوب باشد که بتواند به‌راحتی سوزن نخ کند. او ادامه می‌دهد: عمه‌خدیجه از آن آدم‌های قدیمی و بااصالتی است که هم غذا‌های سالم مصرف کرده و هم به سلامت خود اهمیت داده است؛ برای همین خداراشکر حتی مرض‌های جوان‌های امروزی را هم ندارد. الان کمترکسی است که فشار خون، بیماری قند، چربی و... نداشته باشد ولی عمه‌خدیجه هیچ‌کدام از این بیماری‌ها را ندارد و مثل جوانی سرحال کار می‌کند.

یکی دیگر از ویژگی‌های عمه‌خدیجه که اهالی محل به آن اشاره می‌کنند، روی خوش و مهربانی اوست. تک‌تک واژه‌هایی که از دهان این پیرزن مهربان بیرون می‌آید، کلمات محبت‌آمیزی است که قدیمی‌ها از آن استفاده می‌کردند. در خانه‌اش به روی همه همسایه‌ها باز است و هرکس به دیدارش می‌آید، با روی خوش از او پذیرایی می‌کند. کتری قدیمی‌اش همیشه روی اجاق گاز است و پارچ آب، دم دستش. همین که مهمانی به خانه‌اش می‌آید، بساط چایش را روبه‌راه و از او پذیرایی می‌کند.

ازآنجاکه گوش‌های عمه‌خدیجه کمی سنگین شده، حرف زدن با او کمی سخت است، اما نه برای دوستان و اطرافیان او. همسایه‌ها و نوه‌ها و نبیره‌های او که هر روز و هر ساعت هم‌صحبت عمه هستند، به‌خوبی حرف‌های او را متوجه می‌شوند و برایمان بازگو می‌کنند یا برعکس حرف‌های ما را به گوش او می‌رسانند. عمه‌خدیجه خاطرات زیادی از سال‌ها کار و زحمت‌کشی دارد؛ خاطراتی تلخ و شیرین که گاه دردآور هم هست.

خاطرات او بیشتر از برخورد با آدم‌های مختلف است که سعی نمی‌کنند او را درک کنند و بی‌توجه از کنارش عبور می‌کنند. وقتی این چیز‌ها را برایمان تعریف می‌کند، گلایه‌ای نمی‌کند و فقط می‌خندد، با این حال حرف‌هایش اطرافیان را به فکر فرومی‌برد.

 

قــرن و سجـاده

 

دست‌فروشی در کنار خیابان‌

می‌گوید چاره‌ای ندارد و باید مخارج زندگی‌اش را تامین کند؛ برای همین کار‌های دست‌دوزش را برمی‌دارد و در خیابان‌های اطراف حرم بساط می‌کند. هر بار دو یا سه تا از رومیزی‌ها و جانماز‌هایی را که یک هفته طول کشیده تا هرکدام از آنها را بدوزد، برمی‌دارد و آنها را به قیمت ناچیز حراج می‌کند. باورش هم سخت است که نتیجه زحمات و سوزن‌زدن‌هایش در یک هفته فقط به قیمت ۱۵ هزارتومان فروخته شود. خیلی‌وقت‌ها خریداران نمی‌دانند چه چیز باارزشی را از پیرزن می‌خرند و بعد از اینکه می‌بینند همه بخش‌های آن رومیزی یا جانماز یا ساروق دست‌دوزی شده است، به ارزش آن پی می‌برند و با خود می‌گویند کاش پول بیشتری بابت آن پرداخته بودند، اما پیرزن به همین هم راضی است؛ به اینکه مخارج روزانه خود را هرچند اندک تامین کند و محتاج کسی نباشد.

با اینکه با سختی بسیار و به مقدار بسیار کم درآمد کسب می‌کند، از اندک پس‌اندازش که شاید به اندازه حقوق ماهیانه یک کارمند معمولی هم نباشد، برای کمک به جوان‌های محل و قرض دادن به آنها دریغ نمی‌کند. یکی از همسایه‌ها می‌گوید: عمه اگر بداند جوانی واقعا به پول احتیاج دارد، از همان پس‌انداز اندکش که برای کفن‌ودفنش نگه داشته، پول قرض می‌دهد تا مشکل آن جوان برطرف شود.

 

قــرن و سجـاده

 

دست‌دوز‌های عمه در جهیزیه دختران فامیل

هر کاری که عمه‌ خدیجه از دستش برآید، برای نوه‌ها و نتیجه‌هایش انجام می‌دهد. به‌گفته خودش، وضعیت مالی خوبی ندارد که بتواند برای آنها هدایای خوبی بخرد، اما آثار هنری و دست‌دوز‌های او را می‌توان در میان جهیزیه عروسی دختران فامیل دید. سارق، سفره قند، رومیزی، جانماز و سجاده و... این دست‌دوز‌ها برای دختر‌های فامیل ارزش زیادی دارد و از آنها خوب نگهداری می‌کنند.

یک‌بار در صف نمازجمعه نشسته بودم. پیش از نماز چندتا از جانمازهایم را بیرون کشیدم و به نمازگزار‌ها نشان دادم تا در صورت تمایل آنها را از من بخرند. یکی از خادم‌ها با دیدن این کار از من خواست که بلند شوم و با آنها بروم. هرچه اصرار کردم، فایده‌ای نداشت. خلاصه مرا به اتاقی بردند. فهمیدم نباید در حرم مطهر جانمازهایم را می‌فروختم. فکر کردم ممکن است آنها را از من بگیرند یا تعهد بگیرند که دیگر این کار را انجام ندهم ولی آن خادم به همراه یک نفر دیگر تمام جانمازهایم را از من خریدند و از من خواستند که به صف نماز برگردم.

 



این گزارش در شمـاره ۲۰۸ د‌وشنبه ۱۱ مرداد ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44